هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

جای خالی عزیز

سلام مامانی روز پنجشنبه ساعت ٧ غروب راه افتادیم  برای مشهد شب تو تهران بودیم خوابیدیم و صبح حرکت کردیم  صبحانه را تو پاکدشت خوردیم و بعد تو سمنان استراحت کرد بابا دوباره حرکت کردیم ولی بین راه ماشین خاموش شد و منتظر امداد خودرو بودیم بماند که چقدر تو اذیت کردی و لج گرفتی که خودت بری پایین بابا هم که عصبانی بود می گفت نباید از ماشین پیاده شین خلاصه بعد از یک ساعت ماشین درست شد و دوباره راه افتادیم و ساعت ١٠ رسیدیم مشهد هتل شامش تموم شده بود بیرون غذا خوردیم و خوابیدیم توی این فاصله همش عزیز و عمه پروانه و عمه مریم تلفن می زدن با تو صبحت می کردن .خلاصه هانی من ،قربونت برم باور کن حال و رمق ندارم بشاش باشم برات از خاطرات مشهد بن...
16 مهر 1390

جای خالی عزیز

سلام مامانی روز پنجشنبه ساعت ٧ غروب راه افتادیم برای مشهد شب تو تهران بودیم خوابیدیم و صبح حرکت کردیم صبحانه را تو پاکدشت خوردیم و بعد تو سمنان استراحت کرد بابا دوباره حرکت کردیم ولی بین راه ماشین خاموش شد و منتظر امداد خودرو بودیم بماند که چقدر تو اذیت کردی و لج گرفتی که خودت بری پایین بابا هم که عصبانی بود می گفت نباید از ماشین پیاده شین خلاصه بعد از یک ساعت ماشین درست شد و دوباره راه افتادیم و ساعت ١٠ رسیدیم مشهد هتل شامش تموم شده بود بیرون غذا خوردیم و خوابیدیم توی این فاصله همش عزیز و عمه پروانه و عمه مریم تلفن می زدن با تو صبحت می کردن .خلاصه هانی من ،قربونت برم باور کن حال و رمق ندارم بشاش باشم برات از خاطرات مشهد بنویسیم و فق...
16 مهر 1390

خونه خاله مریم

عسلی سلام امروز قرار بریم خونه خاله مریم .آخه نی نی خاله بدنیا اومده ما هنوز پیشش نرفتیم . ساعت 8 با هم آماده شدیم و رفیتم پیش هومان .بزرگ شده وقتی دیمش یاد نوازدی خودت افتادم .تو حسودی می کردی به هومان وقتی باباش باهاش بازی می کرد و همش لج می گرفتی که عمومنصور با تو بازی کنه . بعد عکس هومان هم تو وبلاگت می زارم هانی جان   اینم آقا هومان قراره جمعه بیان خونه ما . ...
13 مهر 1390

خونه خاله مریم

عسلی سلام امروز قرار بریم خونه خاله مریم .آخه نی نی خاله بدنیا اومده ما هنوز پیشش نرفتیم . ساعت 8 با هم آماده شدیم و رفیتم پیش هومان .بزرگ شده وقتی دیمش یاد نوازدی خودت افتادم .تو حسودی می کردی به هومان وقتی باباش باهاش بازی می کرد و همش لج می گرفتی که عمومنصور با تو بازی کنه . بعد عکس هومان هم تو وبلاگت می زارم هانی جان   اینم آقا هومان قراره جمعه بیان خونه ما . ...
13 مهر 1390